فرهاد قلیزاده
gholizadeh@iichs.org
-------------------------------------------------
»تعبیر سیّد ضیاءالدین طباطبایی از سیاست
»ماجرای کلاه پوستی سیّد ضیاءالدّین طباطبائی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تعبیر سیّد ضیاءالدین طباطبایی از سیاست
آیا شما هرگز بفکر زندگی خانوادگی بودهاید؟
ـ نه... یک مرد سیاست حق ندارد که زن و بچه داشته باشد. مردی که معشوقی مثل سیاست را برای خودش انتخاب میکند باید بداند که در کنار این معشوق طعم مرگ هست بوسه این عشق مرگآور است بنابراین او حق ندارد که زندگی موجودات دیگری را به سرنوشت خودش پیوند کند وانگهی شما نمیدانید که زن و بچه داشتن از شجاعت آدم میکاهد. آدم را ترسو میکند. حسابگر میکند. محافظهکار میکند و یک آدم انقلابی نباید بترسد. مرد سیاست مال خودش نیست مال سیاست است. وقتی آدم سیاست را طلاق داد حق دارد که ازدواج کند.
شما میگوئید که بیش از چهل سال است که سیاست را طلاق دادهاید.
آقا خنده رندانهاش را سرداد و چشمکی زد و گفت:
ـ اما شاید شما ندانید که گاهی اوقات آدم باز هم چشمش دنبال زنی است که طلاقش داده و با همۀ بیزاریهائی که از او دارد بدش نمیآید که دستی به سر و گوش آن زن بکشد و به اصطلاح لاس خشکهای بزند و این را هم بدانید که «سیاست» زن بسیار لوندی است خیلی مشکل میتوان بعد از طلاق دادن دست از سرش برداشت.1
-------------------------------------------------
1. مصاحبه با سید ضیاءالدین طباطبائی با عنوان: «آقا راسته که شما انگلیسی هستید؟»، مجلّه تهران مصوّر، شماره 1122، جمعه 14 اسفند 1343، ص 23.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماجرای کلاه پوستی سیّد ضیاءالدّین طباطبائی
... پس مد سیاستمداران بیزن را شما در ایران باب کردهاید؟
ـ بله ... من خیلی چیزها را بعنوان مد به ایران آوردم. از جمله کلاهپوستی را.
راستی میدانید که کلاههای پوست خرگوش شما بین خانمها خیلی سوکسه دارد؟
ـ بله ... یکدانه از آنها را تقدیمتان میکنم اما به یک شرط ... به شرطی که نگوئید سید ضیاء سر ما کلاه گذاشت.
... راستی آقا این قضیه کلاه که اینهمه برای شما سر و صدا ایجاد کرد و اسباب حرف و گفتگو و شوخی و مسخره شد چه بود؟
باز هم همان خندۀ معنیدارش را سر داد و گفت:
ـ شاید شما اولین کسی باشید که من این حقیقت را به او اعتراف میکنم. دوست عزیز. من با کلاهپوستی به سر گذاشتن کلاه گشادی سر مخالفین گذاشتم. وقتی که میخواستم به ایران بیایم میدانستم که عدهای در صددند از من نقطۀ ضعفی گیر بیاورند و به من بتازند. با خود گفتم. چه نقطه ضعفی بهتر از کلاه، کلاهپوست را سرم گذاشتم و وارد ایران شدم. آنوقت دیدم که این مردم پیرامون کلاهپوست من هیاهوها براه انداختند و غوغاها کردند. هر چه دلشان خواست گفتند و من در خلوت خودم با زیرکی به همۀ آنها خندیدم و فهمیدم که عقل مردم به چشمشان است این هم کشفی بود که من کردم. مردم به صاحب کلاه توجهی نداشتند، به حرفهای صاحب کلاه اعتنائی نداشتند، فقط ایرادشان این بود که سید ضیاء مرتجع و فناتیک است و کلاهپوست سرش میگذارد. همان موقع من در یک جزوه بنام شعائر ملی درباره این کلاه حرفهائی زدم. و مهمترین چیزی که در این مورد نوشتم این عبارات بود:
«در این موقع نیز از بازگشت کلاهپوست خواستم آزمایشی نموده و بفهمم در مملکتی که همه از فشار ظلم و زورگوئی میگویند فرسوده هستند و دم از آزادی گفتن، نوشتن و زندگانی آزاد داشتن میزنند آیا راستی بمعنی حقیقی آزادی پی برده و به درستی مفهوم آنجه را میطلبند فهمیدهاند و اجازه میدهند یک نفر حق داشته باشد مطابق ذوق و سلیقه خود تا اندازهای که با شعائر گذشته ملی تباین نداشته باشد لباس بپوشد و یا آزادی فرد یا افراد اقلیت یا اکثریت در دائره تنگ و افکار ناپخته عدهای باید محدود باشد.»1
------------------------------------------------
1. مصاحبه با سید ضیاءالدین طباطبائی با عنوان: «آقا راسته که شما انگلیسی هستید؟»، مجلّه تهران مصوّر، شماره 1122، جمعه 14 اسفند 1343، صص23ـ24.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ