در مرداد ماه 1310 خورشیدی، پنج سال و سه ماه از تاجگذاری پهلوی اوّل گذشته، که «اداره مجله پهلوی» ـ در مشهد ـ کتاب «طریقه زندگی در جامعه» را به امر «یاور رزمآرا» و سعی «نایب اوّل شفیعخان مستوفی» و «نایب دوم سیّد محمد جلایی» ترجمه و تنظیم و «به شکرانه مساعی و تشویقاتی که حضرت اجل ...
سیروس سعدوندیان
درآمد:
از روستای«طهران» در پهنه الکاء «ری» تا کلان شهر مهیب و ناهنجار «تهران» حالیه، که درندشت و بیپیکر و بیدر، کریهالمنظر و نابسامان و بیهویت، چنان چون ملغمهای ناهمگن و ناموزون، آمیزهای به غایت غریبالخلقه از اجزایی نه بفراخور یکدیگر، مسموم و معیوب و پلشت، بر دامنههای سلسله جبال البرز و دماوند سرفراز در سکرات خودباختگی عمر معاصرش تن گسترده، این بلده فربه دیوپیکر تاریخی آکنده از نشیب و فراز را پی سپرده است: از «چنارستانی» که صفویان پیافکندند تا به «برجستان» امروزین، از سیر تحولی که به اوان زمامداری قجران آغازید و شهر کُرسی ایران زمین شد و چند صباحی زانپس «دارالخلافه»؛ از پیکر گستردنی آرام، نظاممند، موزون، طبیعی، هماهنگ و همنوا با نیازهای زمانه که از اوان عصر ناصری آغازید و نخست از حصار شاهطهماسبی سرریز کرد و زان پس از حصار ناصری نیز درگذشت، یک دو دههای بعد به ناگاه به بلیهای دچار آمد آسیمه سر، گسیخته افسار و نابهنجار که «تجدد»اش خواندند و در زمامداری پهلوی اول و دوم در رسید: طوفان وحشتناک سلایق کژ و پسندهای معرّج جماعتی دل و دینباخته «فرنگ و فرنگی» که به زعامت قزاقی بر سریر سلطنت جَسته، هر آن آشنای دیرنده، هر آن سنّت و آئین، باور و رسم و فرهنگ، ذائقه زیباشناس و طبع جمال سرشته دیرین را به نام «کهنگی» در نوردید و زدود و فرو پاشید تا بلدهای بسازد ناساز، امّا همساز با اندیشه و قامت نازیبای خویش: پایتخت «ایران نو»، «ایران جوان» که دیگر نه بر شانههای ستبر و استوار نیاکان و پیشینیان، که بر پندارهای سستهویت باخته قزاق، قزاقزاده و پیرامونیان ایشان ایستاده بود.
بدین قرار، آنگاه که آن طوفان دمنده به نهیب خلایق به پای خاسته فرو نشست، از «چنارستان» غولی ناموزون بر جای ماند که در سیمایش دیگر نه نشانی از «چنارستان» به جای بود، نه اثری از «دارالخلافه» بر جای؛ بیمار و علیل و معیوب؛ از آنسان بیمار و نفس بریده که بسا هیچ مرهمیاش دیگر به کار نیاید تا به سالیان و به هر آن سویاش که بنگری، گاه باشد که رد زخمهای داغ بسته پیشین را بر رخسارش عیان بینی.
در آنچه زین پس خواهد آمد، گوشههایی از این سیر دگردیسنده را به روایت متون بازمانده، از مطبوعه تا سند، به دست خواهیم داد؛ گوشههایی که گاه، معالأسف، هم امروز نیز هستند و آشنا به دیده نظارهگر، و بازمانده از پرسشهای نخستین و دیرسال که کماکان بر جایاند، از آن روی که به پاسخی در خور و بصواب مواجه نگشتهاند و بسا نیز هم نگردند به روزگاران فرا روی؛ که گفتهاند: خشت اوّل چون نهد معمار کج... امّا، این هم هست، یا که تواند بود، که گاه آشنازدایی از سیمای امروزین و زخمهای به داغ نشسته بر سیمای شهر و رجعت به سرچشمههای آن دگردیسی، بتواند بر شناخت پیشینه بیماریها و دردهای مزمن پرتوی از آگاهی افکند ـ خدا را چه دیدهای!
On est venu mais tu n’étais pas là
یا :
آمدیم؛ نبودید!
در مرداد ماه 1310 خورشیدی، پنج سال و سه ماه از تاجگذاری پهلوی اوّل گذشته، که «اداره مجله پهلوی» ـ در مشهد ـ کتاب «طریقه زندگی در جامعه» را به امر «یاور رزمآرا» و سعی «نایب اوّل شفیعخان مستوفی» و «نایب دوم سیّد محمد جلایی» ترجمه و تنظیم و «به شکرانه مساعی و تشویقاتی که حضرت اجل امیر لشگر امانالله میرزا جهانبانی در پیشرفت و ترویج مجله پهلوی مبذول فرموده» بود به حضور وی تقدیم، و به ضمیمه آن مجله و قیمت چهار قران منتشر کرد، اداره آن مجله در مشهد و «کتابخانه خاور» و کتابخانههای مهم تهران عهدهدار پخش آن شدند.

در طلیعه آن اثر، مقدمهای درج بود از یاور نامبرده، بدینقرار:
با سرعت جالب توجهی که مملکت باستانی در پرتو مساعی خستگیناپذیر بندگان اعلیحضرت شاهنشاه، ارواحنا فداه، به سوی ترقی و تعالی پیش میرود و با میل مفرط و روز افزونی که در سرتاسر ایران به تجدد تولید شده است؛ خاصه به واسطه ازدیاد وسایط نقلیه سریع، که یگانه وسیله ارتباط به نقاط مختلفه مملکت بوده و عادت گوشهنشینی را از بین ساکنین بلاد و قراء دور دست معدوم میسازد، بالاخره با پیشرفت خدمت نظام وظیفه و نشر معارف و اتحاد شکل لباس، طبعاً آمیزش مردم با یکدیگر و نشر جامعه صورت دیگری به خود گرفته، مستلزم اصلاحاتی خواهد بود؛ چه مادامی که طریقه و اسلوب نسبتاً متشابهی اتخاذ نشده، اصول زندگی مشکل و دچار محظورات میگردد. از طرف دیگر، ازدیاد مسافرین ایرانی به اروپا و ورود اروپائیان به ایران، خود مستلزم شناسایی به آداب و رسوم زندگانی در جامعه جدید میباشد. مجله پهلوی، برای این که خدمتی به نوع نموده باشد، قسمتهایی از منابع فرانسوی، که در طریقه زندگانی جامعه طبع شده است، [را] اقتباس نموده و متدرجاً به طور ضمیمه درج مینماید. ولی، منظور ما از نشر این قسمتها نه این است که عادات قدیمه ملّی را یکسره فراموش نموده و طابقالنعل بالنعل طریقه زندگی اروپایی را انتخاب نمائیم؛ بلکه فقط منظور آگاه نمودن هموطنان عزیز است از طرز زندگی ملّت فرانسه که امروز مرکز تمدن دنیا شناخته شده و با طرز معیشت سایر ملل متمدنه نیز اختلاف کلّی ندارد. بدیهی است ارباب ذوق و سلیقه قسمتهای مفیدی را که با رسوم و آداب ملّی و مذهبی ما مغایرتی نداشته و مورد پسندعامه است، اتخاذ فرموده و به آداب حسنهای که جزو افتخارات ملّی ما محسوب و همواره مورد تکریم و تعظیم عموم ملل بوده است، ضمیمه خواهند فرمود. در خاتمه، از آقایان: نایب اوّل شفیعخان مستوفی و نایب دوم سیّد محمد جلایی، که زحمت ترجمه و تنظیم مقالات مزبور را متقبل گردیدهاند، تشکر مینماید. یاور رزمآرا.1
این مقدمه، در واقع، ما حصل نقطه نظر رژیم بود در اشاعه آنچه که «طریقه زندگانی در جامعه جدید» میخواند؛ نقطهنظری به غایت سست، حاوی منطق و استدلالاتی به مراتب سستتر، و به فراخور همان «تجددی» که به داعیه آن یاور: «میل مفرط و روز افزونی در سرتاسر ایران» نسبت بدان «تولید شده» بود.2
یاور رزمآرا بر آن بود که «ازدیاد وسایط نقلیه سریع، که یگانه وسیله ارتباط به نقاط مختلفه مملکت بوده، عادت گوشهنشینی را از بین ساکنین بلاد و قراء دوردست معدوم میسازد.»3
نخست آن که «وسایط نقلیه سریع... یگانه وسیله ارتباط به نقاط مختلفه مملکت» نبود، به گواه تاریخ، سایر «وسایط نقلیه» ـ طبعاً غیر سریع ـ کماکان برجای بود و تا سالیان سال نیز پایدار و برقرار. دیگر آن که رواج «وسایط نقلیه سریع» مستلزم راهسازی بود و این مهم، ایضاً به گواه تاریخ، خاصه در مورد «بلاد و قراء دور دست» تا به سالیان میسور نیفتاد. دو دیگر آنکه درست است که «ازدیاد» آن «وسایط نقلیه سریع» در تمامی شئونات جامعه ایران مؤثر میافتاد ـ کما این که افتاد و به فجیعترین صورت ممکن هم افتاد؛ تا بدانجا که آوای ناهنجار آن به موزیک متن شبانروز زندگی حالیه بدل شد و موجب تداوم بیوقفه مزاحمت صوتی در تمامی بلاد؛ دود و دم مترتب بر آن «ازدیاد» نیز سبب مسمومیت فراگیر و هر دم فزاینده محیط زیست خفقانآور بلاد امروزین ـ امّا، یاور نامبرده معلوم نمیداشت که «عادت گوشهنشینی.... ساکنین بلاد و قراء» ـ صد البته به فرض وجود چنین عادتی ـ آیا در زمره آن « عادات قدیم ملّی» بود که به نظر همو نمیبایست «یکسره فراموش» گردد یا آنکه در عداد عاداتی بود که عدمش به ز وجود؟
یاور رزم آرا «پیشرفت خدمت نظام وظیفه و نشر معارف و اتحاد شکل لباس» را اساس «اصلاحاتی» بر میشمارد که به زعم وی در صورت عدم تحقق آنها «اصول زندگی مشکل و دچار محظورات میگردد.»4 در ادامه نیز «ازدیاد مسافرین ایرانی به اروپا و ورود اروپائیان به ایران»5 را بر دلایل انجام آن «اصلاحات» میافزاید. جمیع آن اساس و دلایل، توجیه کننده اتخاذ اصلاحاتی از جنس اصلاحات متخذه آن یاور نبود و نیست. اگر این چنین میبود، تمامی ملل عالم به محض «پیشرفت خدمت نظام وظیفه و نشر معارف و اتحاد شکل لباس» و تردد به سایر نقاط جهان، میبایست دست از «طریقه زندگی» خویش بشویند و جملگی به شماء، رفتار، پندار و کردار غیر درآیند یا فیالجمله پاریسی مسلک شوند.
غریبتر آن که به زعم آن یاور، «مرکز تمدن دنیا» فرانسه «شناخته شده» و «طرز زندگی ملت فرانسه.... با طرز معیشت سایر ملل متمدنه نیز اختلاف کلّی» نداشت.6 بدینقرار، یاور رزمآرا طبعاً آن «مملکت باستانی» را که «در پرتو مساعی خستگیناپذیر بندگان اعلیحضرت همایونی شاهنشاه معظم، ارواحناه فدا، به سوی ترقی و تعالی پیش» میرفت در عداد «ملل متمدنه» بر نمیشمرد، ورنه اتخاذ «طریقه زندگی در جامعه» فرانسه را به «مملکت باستانی» حقنه نمیفرمود؛ کما این که هم او فرمود و هم «اعلیحضرت همایونی»اش.
امّا، این «خدمت به نوع» مجله پهلوی و آن توصیه بازپسین یاور رزمآرا به «ارباب ذوق و سلیقه» که «قسمتهای مفیدی را، که با رسوم و آداب ملّی و مذهبی ما مغایرتی نداشته و مورد پسندعامه» باشد، «اتخاذ فرموده و به آداب حسنهای که جزو افتخارات ملّی ما محسوب و همواره مورد تکریم و تعظیم عموم ملل بوده است، ضمیمه» فرمایند، فیالواقع، قبایی بود کشیده بر دم خروس آن «خدمت به نوع» و «اشاعه طریقه زندگانی در جامعه جدید».7 چرا که هم آن یاور، هم «اعلیحضرت همایونی» اش، هم پیرامونیان ایشان سودایی دیگر به سر داشتند و شیوه «طابقالنعل بالنعل طریقه زندگی اروپایی» را، به گواه تاریخ و عملکرد همانان طی سنوات بعد، میجستند. هم یاور رزم آرا، هم «اعلیحضرت همایونی» و اکنافیان ایشان نیک میدانستند که در فرهنگ این دیار از دیرباز مثلی سائره و زبانزدی شهره، برحذر داشته است مردمان را از «آموختن سرود به مستان»؛ چه حاصلش جز «عربده» نخواهد بود، خاصه عربده «ارباب ذوق و سلیقه» که پیوسته طنینانداز کوه و در و دشت گشته است به فراخور منزلت اجتماعی و خاستگاه و جایگاه و امکاناتشان؛ و ایضاً پیوسته کردارشان رهنمون و سرمشق زبرین و میانی جامعه گردیده و از رهگذر تقلید خلایق، موجب تسرّی. در عمل هم این چنین شد و چون آن عربده برخاست، پژواکش طنین افکند؛ چنانکه افتد و دانی.
مندرجات آن «خدمت به نوع»، از گونههای «ملاقات» میآغازید و پس از برشماردن «وظیفه خانمهای صاحبخانه» و تشریح «ترتیب دست دادن به یکدیگر»، «مراسم دستبوسی، تعظیم و تکریم»، «اقسام مختلف سلام دادن»، «حرکات بدن».... «مآل اندیشی در تکلم»، «قواعد تکلم»، «لطافت سخن و فصاحت بیان»، «موارد مختلفه استعما